-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1383 18:16
یه سئوال .... سن من میخوره که از نوشته هام برداشت بشه که راجع به دوستپسر یا دچار بازی نوشته باشم؟ ..... یه سئوال دیگه هم دارم ...... این هک چیه؟ ..... چرا من هیچ علاقه ای بهش ندارم ؟ چرا بعضی ها انقدر علاقمندند ..... جملاتی از قبیل من تو کار حک (هک)(چه میدونم با هر ه یا ح ای) ....ام یا من یه موقع حکر بودم ولی الان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آبانماه سال 1383 20:47
میدونی .... گاهی فکر میکنم ... بی مسئولیت بودن و دیگران رو سر کار گذاشتن .... نباس انقدرها هم بد باشه ..... تو میتونی آدم بی مسئولیت و بی خیالی باشی ..... قول بدی ولی به قولت عمل نکنی .... قرار بذاری ولی نری سر قرارت .... یا دیر بری و اصلا هم برات مهم نباشه که طرفت منتظرته و داره خون خونشو میخوره ..... میتونی .......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آبانماه سال 1383 20:51
ایستاده بود کنار جدول ..... جلوش یه فضای باز بود ..... راه زیادی نبود ...... شاید با ۴ تا پرش میشد به اون شمشادها رسید و باز با ۴ تا پرش دیگه به مقصد .... ولی یه مشکلی وسط این ۴ پرش وجود داره ..... گویا ..... این موجودات ... بزرگ و کوچیک ..... که اول کوچیکند ولی وقتی نزدیک میشن .... بزرگ و بزرگتر میشن و با اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آبانماه سال 1383 11:22
ببینم .... خیلی بده آدم دعوت استادشو تو اورکات رد کنه و بگه نه این فرند من نیست؟! . . . خب نیست .....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1383 23:24
فیلم حلقه (the ring) رو دیدم .... فیلم وحشتناکی بود ... منو یاد بعضی از این پی ام ها و میلها انداخت که میگه لطفا برای چند تا از دوستانتون بفرستید .... . . . یه چیزی تازه گی ها تو زندگیم هی تکرار میشه .... شب حدود ۱-۱۲ میخوابم .... حدود ساعت ۴-۵ صبح از سر و صدای زیاد تو مخم .... یا تکرار صحنه ها دیروز یا فیلمی که دیدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 02:36
I was five and he was six We rode on horses made of sticks He wore black and I wore white He would always win the fight Bang bang, he shot me down Bang bang, I hit the ground Bang bang, that awful sound Bang bang, my baby shot me down. Seasons came and changed the time When I grew up, I called him mine He would always...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 مهرماه سال 1383 16:30
گندش بزنه ... خسته ام کردن .... واسه همه چی پروکسی میذارن ... بگو آخه سایت بلاگ اسکای یا وبلگ من چه چیز نا مشروعی داره که فیلترش کردین؟ ... مسخره ها .... واقعا که احمقانه است .....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مهرماه سال 1383 01:05
- به خدا .... - کدوم خدا؟ - خدای آسمان و زمین - خدایی وجود نداره .... - چرا داره .... همون که من و تو رو آفریده ... - نه نداره ... - ببین هر آفریده ای آفریننده ای داره ... - پس آفرینده خدا کیه؟ - خدا آفریننده است .... - نشد که .... تو گفتی هر آفریده ای آفریننده داره .... - خب ببین نمیشه که ما همینطوری به وجود اومده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهرماه سال 1383 16:28
. . . . . . چه قصه ها که وفا گفتی با من .... تو بی محبتی کنو جانا یا من ؟!!!!! تو چنان شرر به خدا خبر ز خدا نداری .... رود آتش از سر آن سرا که تو پا گذاری .... سوز دلم را تو ندانی ...... آتش جانم ننشانی ... با غمت در آویزم ..... وز بلا نپرهیزم ..... پیش از آن برم بنشین .... کز میان برخیزم ... رو به تو کردم به خدا خو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهرماه سال 1383 14:43
سلام ..... دیدی چی شد؟ .... جزوه دیفرانسیلم که ۴ سال تموم نگهش داشته بودم ... جزوه ای که با صدای دکتر اسلامی و خط من نوشته شده بود .... جزوه ای که بیشتر از هر کتابی دوستش داشتم .... تو تاکسی جا موند .... قرار بود از روش ریاضی به یکی از دوستام یاد بدم .... حالا اون زیاد مهم نیست .. از رو جزوه دیگه هم میشه ریاضی یاد داد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1383 22:11
- سلام استاد* .... سلام ... - استاد شما جزو اورکات هستین؟ - یه لبخند - بله ... شما خانم شیرین سمسار نویسنده وبلاگ نامه ها هستین .... ممممممممممااااااااااااااااااااا قشنگ کف کردم .... اصلا انتظار همچین جوابی رو نداشتم ..... . . ------------- ( *استادی که بهش سلام کردم .... از اون استادهای ماه ماه ماه ماه .... انقده ......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مهرماه سال 1383 20:55
میگم تو فکر میکنی ... این یارو اهورا یزدی بیاد .... این گارگرهای کارواش هم عین آدم ماشین میشورن ؟ یا بازم شیشه ها تار تاره؟ ... با توجه به اینکه ۲۵۰۰ هم انعام میگیرن؟ ..... خودم ماشین رو میشستم ۵۵۰۰ کاسب بودم ..... امان از این جمهوریه اسلامی ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهرماه سال 1383 18:40
شده ... وقتی رو تخت داز کشیدی و میخوای بخوابی ... ساعت ۲ بعد از نصف شب باشه؟ ... شده وقتی به پهلو خوابیدی پشتت به پتوت باشه؟ شده پتو از روت کنار بره؟ شده بخوای با پات اون رو بندازی روت .... شده برای این کار از قدرت و شدت زیادی استفاده کنی؟ شده ات رو ببری زیر پتو و با شدت هر چه تمام تر بکشی سمت جلو ؟ شده پتو زیر پات...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهرماه سال 1383 18:09
خسته ..... ام ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهرماه سال 1383 00:21
میدونی .... گاهی مواقع با دیدن بعضی از کامنتها و پی ام ها یادم میره برای چی و کی دارم مینویسم ..... اونوقت ..... . . سعی میکنم دیگه یادم نره .... . . - صبح بخیر آلبن ... چرا انشایت را نمی نویسی؟ ... م.ضوعش که خیلی جالب است .... - صبح بخیر خانم ... شما از کجا میدانید؟ - آلبن .... در وضعیت من آدم خیلی چیزها را...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1383 23:30
. . . - آخ چی میشد من الان میومدم خونه تو خونه بودی .... - آره ...خیلی خوب بود ......... بله ؟ ... نفهمیدم ... الان؟ .... شما بی جا میکردی الان میخواستی بیای خونه .. ساعت 12 نصف شبه ..... - میدونی ... من واسه همین مطمئن نبودم که میخوام یا نه ! ... آخه خب ... درسته آدم یه چیزهایی بدست میاره ... ولی خیلی چیزها رو هم از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 شهریورماه سال 1383 20:29
یکی از بهترین نعمتهایی که خداوند میتونه بهت عرضه کنه اینکه که .... عشقت ... دوستت .... هر دو یکی باشه ... یعنی چطور بگم .... کسی رو داشته باشی که برای با اون بودن هیچ محدودیتی برای خودت قائل نشی بتونی از پشت خودت رو رها کنی و بیوفتی و مطمئن باشی زمین نمیخوری ... بتونی پات رو رو دریای اطمینان از اون بذاری و فرو نری ......
-
یه جورایی تکراری
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1383 22:20
الان چیزی برای نوشتن ندارم ! یعنی چیزی که بهش فکر میکنم ! قابل نوشتن نیست ! زیان آوره ! آبرو بره !!! اصلاً خیطه ! .... یکی گفت :چرا وبلاگ مینویسی؟ به نظر من کار درستی نیست آدم سفره دلش رو واسه همه باز کنه ! تو دلم گفتم ! بستگی داره تو سفره دل آدم چی باشه ! بله خب ! منم میتونم حرفام رو تو دلم نگه دارم یا دلم رو ببرم یه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1383 12:23
خوابیده بودم رو تخت که اومد بالا سرم ... - شیرین؟ - جونم - من میترسم - خب بیا اینجا پیش من بخواب .... - خب ... اومد کنارم با کلی وول وول خوردن خوابید .... . . - شیرین؟ - جان - من سردمه ... - خب برو اون پتو رو بیار بنداز روت .... یا اصلا برو کولر رو خاموش کن ... - نه تو اگه دستت رو بندازی دور کمرم گرمم میشه ... - آخی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1383 20:21
کسی دکتری رو میشناسه که بدون معاینه .... یه عالم قرص خواب بده تا من هر زوز بخوابم .... از این خونه خسته شدم ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1383 12:47
ساعت 10 - سلام .... خوب هستین؟ - سلام ... حال شما خوبه؟ - ممنون ... ببخشید مزاحم شدم .... میتونم .... - والا ... خوابه .... دیشب خیلی .. یعنی صبح خوابید ... حالا باز اگه شما میخواین من بیدارش کنم ... - ممممم ...... نه خب ... مرسی ..... ببخشید .... خداحافظ - خدافظ . . . . . ساعت 11 - الو .... سلام - سلام - ببخشید من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 21:37
بهت بگم که من ... البته تو باید اینم بدونی که من ... من البته ... میدونی ... من .... آره بابا ... من .... همونطور که من .... من میدونم که ... همین که من .... من م دیگه .... آره .... خب ... من ...اصولا ... اینطوریه که من ... بگم که ... من .... من من من من من من . . . ای بابا .... چقدر من من میکنی ..... با این من من هات...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 مردادماه سال 1383 22:42
وارد حمام شدم .... طبق معمول اول یه کم خیس خوردم .... بعد سرم رو شامپو مالی کردم ... بعد خودمو شستیدم ... بعد رفتم زیر دوش آب خنک .... بعد ....... . . . هیچی ... یه کف حوم پر از خون شد ... آیینه افتاد رو سرویس داخل حمام .... سرویس دسشتویی هم افتاد رو ساق پای بنده ... و یک شکاف عمیق ایجاد فرمود .... حالا فک کن ... منم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1383 13:47
مثلا اومدیم یه جا که راحت هر چی تو دلمونه بریزیم بیرون .... مردشور این .... بی خیال ... این دو روزه همش احساس میکنم .... یه چیزی کمه .... یه چیزی این وسطا گمه .... نیست .... دلم براش تنگ شده ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مردادماه سال 1383 19:23
- سلام خانم -.... - جواب سلام واجبه ها ... - سلام - میتونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم - برای؟ - یه عرض کوچکی داشتم خدمتتون - من دارم میرم خونه ... خیلی هم خسته ام - زیاد طول نمیکشه - خب بفرمایین - میخواستم با هم بیشتر آشنا بشیم - برای؟ - دوستی - یعنی شما میخواین دوستپر من باشین؟ - بله اگه افتخار بدین - خب من دوستپسر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 مردادماه سال 1383 22:06
حتی اگه خدا هم نباشه .. حتی اگه تمام عالم خود به خود به وجو اومده باشه حتی اگه هیچ دنیای دیگه ای وجود نداشته باشه حتی اگه همه چیز آدم مادی باشه و ماورای طبیعه نداشته باشه حتی اگه عشق و احساس و دلتنگی و محبت و لبخند فقط و فقط نتیجه فعل و انفعالات میلیون میلیون سلول باشه .... حتی اگه همه حرفها و فکرها و راه ها و لمسها و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 مردادماه سال 1383 18:06
خانم این لیزر روش جدیدی سات که در سر تا سر دنیا تایید شده .... بدون درد و بدون هیچ گونه تغییر بر روی پوست موثر ترین روش برای برطرف کردت چین و چروک و جای زخم و جوش و کوک .... هر پالسی به اندازه یه دایره به شعاع 5 میلیمتره قیمت هر پالس هم 3000 تومان برای 100 پالس اول برای 100 پالس دوم 2000 تومن و رای پالس 100 سوم 1000...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1383 23:29
سلام ... الان یه چیز جالب شنیدم .... خورشید منبع انرژی همه چیزه .. خورشید نباشه ... هیچ حیاتی وجود نداره .... البته میگن .... حتی ماه هم نورشو از خورشید میگیره .... . . تا حالا شنیدی بگن ... خورشید آقا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 20:27
برام خیلی جالبه وقتی میبینم مامان چطور با هیجان داره برام از اون دنیا و روح میگه و اصرار داره من رو قانع کنه که به چیزهایی که وجود داره یا نداره اعتقاد و نه احتمال داشته باشم ... شیما داره کتاب دانته رو میخونه ..... توش یه عالمه عکسه ... از جهنم و بهشت .... شیما هم براش جالبه و حتی عجیبه که بعضیها به روح و جهان بعد از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مردادماه سال 1383 19:30
اگه خداوند لطف کنه و منو از رو زمین برداره ... بسیار ازش ممنون میشم .... آخه اینم شد زندگی؟ سوتی پشت سوتی .... یه مدت شرکت نبودم ها ... این امیر علی فضول .... اومده همه کاسه کوزه مار و به هم ریخته .... ایش .... بچه هم انقدر تغس میشه ! (تقس رو درست نوشتم؟) طفلکی بابام شکه شده ..... آخه تقصیر من نیست که ... اگه چیزهایی...