-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 تیرماه سال 1383 12:26
سوار تاکسی شدم .... کنار دستم یه خانم بسیار زیبا بدون کمترین آرایش یا پیرایش نشسته بود .... دختر کوچولوی 2 ساله اش رو پاش نشسته بود .... مثل یه عروسک .. به من لبخند میزد .... انقدر این عروسک زیبا بود که آرزو کردم مادر باشم واین عروسک مال من باشه .... طاقت نیوردم .... به مادرش که انگار خیلی هم خسته بود گفتم : لطفا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1383 11:40
برام جالبه که بعضی از آدمها خودشون رو استاندارد جهانی قرار میدن و باقی رو با خودشون میسنجند ... و حکم صادر میکنن .... نمیدونم این ساختمان داده ها و مدار و پایگاه داده ها و اسمبلی و چه و چه امتحانا دراه شروع میشه .... تو فکر میکنی ... کسی که تا حالا یکبار هم سر هیچ کلاسی نشسته چقدر باید درس بخونه تا 19 واحد رو راحت پاس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 خردادماه سال 1383 15:18
یا ایها الذین آمنو ....... نوشته های منو کامل بخونید ....... مخصوصا موضوعشو ...... نوشته قبل من مال فیلم پریست ......... فیلم مورد علاقه من ....... دم اونهایی گرم که میدونستن من متولد اول آذر ۶۱ ام و کامپیوتر میخونم ... در باره ارادت نیما جان هم باید بگم من دانشگاه صدرا درس میخونم .... سلام شما رو هم میرسونم .......
-
پری .........
سهشنبه 12 خردادماه سال 1383 21:17
22 ساله شدم .... با دکترای ادبیات در جیبم .... سالهایی که رفت ... مثل حباب ترکید ..... میدونی نوشتن یه حال غریبی داره .... ذهن رو متوجه چیزی میکنه که ورای توست ..... اینجام نفس یه جوری نابود میشه ..... و این شور و ولوله , این قدم زدنها ... و یک دفعه یه چیزی به ذهنت میرسه .... میزنه به کله ات .... میری طرف میز و قلم و...
-
دل یکی آتیش گرفته ....
دوشنبه 11 خردادماه سال 1383 20:47
توی یکی از همین خونه ها ......... همین نزدیکی ها ...... دل یکی اتیش گرفته ازروی بام که نیگا کنید ... از تو پنجره یکی از همین خونه ها .. آتیش میریزه بیرون .... دل یکی اتیش گرفته . تو اومدی و تجلی کردی دل یک رو اتیش زدی به من میگن چیزی نگو .... نباید هم بگم اما دل یکی داره آتیش میگیره دل یکی داره اینجا خاکستر میشه دیر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1383 15:53
آقا من متوجه شدم که چند تا از جمله ها خیلی خیلی آزار دهنده هستند : 1- تو هنوز منو نشناختی 2- خیلی بچه ای 3- بزرگ شدی میفهمی 4- صدات مزاحمه 5- تو فکر کردی کی هستی؟ 6- تو خودت چی دیدی؟ 7- همینی که هست 8- گفتم که گفتم ..... الانم میگم .... 9- از اول هم کاری نداشتم 10- چون چرند میگی 11- بسه بسه ... دیگه نمیخوام صداتو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1383 12:01
آقا من شاکیم .... در اینکه مارمولک فیلم خنده دار و جالب بود حرفی نیست ... و در اینکه از این به بعد همه به آخوندا میگن مارمولک و به آقازاده ها هم میگن بچه مارمولک حرفی نیست ..... ولی ...... ولی ........ ولی ........ من میخوام از آقای تبریزی شکایت کنم چون ....... برای اینکه ....... آقا آخه یعنی چی؟ .... برداشتی کتاب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1383 11:10
ای پسر عمران ! هرگاه بنده ای مرا بخواند آن چنان به او گوش میدهم که گویی بنده ای جز او ندارم اما شگفتا که بنده ام همه را چنان میخواند که گویی همه خدای اویند جز من . از مکالمات خداوند با موسی .... - ببینم ... تو بین آدمی که دوستت داره و آدمی که دوستش داری کدوم رو انتخاب میکنی؟ - هیچ کدوم رو .... - یعنی تنهایی رو انتخاب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1383 10:37
- کجایی؟ - زیر سایه شما - کوشی؟ نمیبینمت ... - آره خب ... شما عادت نداری جلوتر از نوک دماغت رو ببینی - ولی شما اگه یه کم پاتو بلند کنی ... منو اون زیر میبینی - نه ... ما عادت داریم سر به هوا راه میریم ... - خوبه .... دیگه چه عادتی دارین ؟ - مشروب میخوریم , سیگار میکشیم , بیلیارد میریم , دخترها رو آره خلاصه .... شما رو...
-
مصائب مسیح ....
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1383 22:00
عضلاتم رو منقبض میکنم و دستام رو برای دفاع جلوی صورتم میگیرم شال سرم خیس خیس شده و دیگه جای برای پاک کردن اشکهام نداره سمانه کنارم نشسته , گریه میکنه دستم رو میگیره , صورتم رو میچرخونه : "نگاه نکن" .... چشمام رو میبندم گوشهامو میگیرم .... نشد .... صدای تازیانه صدای گرز صدای خرد شدن استخوان با چاک چاک شدن تنش تمام تنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 12:05
- سلام - سلام شنل قرمزی - دهه ... تو آقا گرگه ای پس .... - نه , من شکارچیم ..... اومدم شنل قرمزی رو از تو شیکم آقا گرگه درارم .... اومدم گرگه رو بکشم .... . . . - سلام - چطوری؟ - مرسی , تو خوبی؟ .... - نوکرتیم - میدونی ... من یه نکته رو هنوز نفهمیدم .... اونم اینکه شکارچی چرا شنل قرمزی رو از تو شیکم آقا گرگه دروورد...
-
۱۳ به در
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1383 15:15
امروز 13 به دره .... نه؟ ... خوشحالم که چمن پارکها خیس و ناهنجاری کمتر ..... خودخواهم! به من میگن یه شهروند خودخواه .... خونه ما امروز برای من هاونه .... مخم توش تلیت خواهد شد .... امروز خونه پر بچه است .... سه تا پسر10-8 ساله دو تا دختر 7-8 ساله و مقداری پدر و مادر که مادران در آشپزخانه احتمالا راجع به بلور و لباس...
-
زنان و لبخند خدا
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1383 16:48
مردها از زنان میترسند. این ترسی است که از فاصله ای به دوری زندگی بدان رسیده اند. ترسی است که از روز نخست در دلشان نهفته است و تنها ترس از تن و چهره و قلب زن نیست , بلکه ترس از زندگی و ترس از خدا نیز هست. چرا که زن و خدا پیوندی نزدیک با یکدیگر دارند. زن چگونه موجودی است؟ هیچ کس را توانایی پاسخ گفتن بدین پرسش نیست,...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 12:09
خب دیگه ....دم عیده! چند روز دیگه ... یه سال دیگه متولد میشه! جالبه .... یادم نمیاد واسه تولد من کسی غیر از والدینم و شاید وابسته های اونها کس دیگه ای به شور و خوشحالی مشغول شده باشه! یه کم به سال 1383 حسودی میکنم .... ولی این سال .... که مثل من یه بار متولد میشه .... اسمش رو میذارن 1383 .... خوشحالم که لااقل اسم من...
-
عروسی ...
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1382 12:48
سلام ... آقا این تعارف که میگن جدا اومد نیومد داره .... بگذریم ... دیشب عروسی بودیم ... تا خود صبح رقصیدم ... خیلی عروسی خوبی بود ... بعد از عروسی دختر عمه ام شاید بهترین عروسی بود که رفتم .. خیلی حال کردم .... راستی .. فردا میریم کوه ... کسی میاد؟ ... اگر کسی میاد فردا صبح ساعت 8 صبح دم کوه داراباد منتظرشیم .... در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1382 21:57
سلام .. گوشم به شدت درد میکنه ! نمیدونم کدوم حرف رو نخواستم بشنوم که این طور گوشم درد گرفتم ... فردا انتخاب واحد دارم . یه عالمه کار دیگه ... دم عید .. طرح برای تقویم و پشت ساعت و روی خودکار ... دو تا مهمونی و یه عروسی هم دعوت دارم ... فکر نکنم هیچ کدوم رو برم .... عروسی دوست شیماست ... بیتا جان تبریک من رو بپذیر ......
-
پریچهر .... انتخابات ... کوه میخوام ...
شنبه 18 بهمنماه سال 1382 21:42
امروز بعد از شرکت رفتم دانشگاه علوم پایه واسه تحقیق درس تجزیه و تحلیل سیستم با استاد صهبا که بسیار مورد احترام و علاقه منه ... کمی هم شبیه پد پشتچیه! .. نازی .... سر مفتح سوار شدم برای میدون فلسطین .... شروع کردم به خوندن کتاب پریچهر ... حقیقتش اینه من ازر رمان بیذارم .... مخصوصا رمان ایرانی ... مخصوصا معاصر ... و به...
-
کوه بازی ...
جمعه 17 بهمنماه سال 1382 18:23
سلام ... امروز کوه ... برف میومد .... بد هم میبارید ... دهنمو که باز میکردم میتونستم تیکه یخ بخورم ... راهی هم که باید میرفتیم بالا بد لیز بود پایین اومدنی .. جونم ددرفت ... همینطور جون فربد( دونطقه دی ) آره .... امروز بر و بچ وبلاگ درآباد هم بودند .... البته نه همشون ....من و محمد و کیا و سینا و مانی اگه اشتباه نکنم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 بهمنماه سال 1382 16:10
سلام ... امروز با تبس رفتیم بدوویم و بعد رفتیم کوه ... همون کوه دارآباد خودمون ... هوا سرد بود ... سوز میومد ... طبق معمول از این بچه بسیجی ها هم بودند و یکیشون به من تذکر داد که خانوم یقه ات رو بپوشون ... میخواستم بگم تو چشماتو بپوشون .. اه تو کوه هم دست از سر آدم بر نمیدارن ... برگشتنی هم یه صبحونه عالی زدیم تو رگ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1382 20:14
سلام ... امتحانات تموم شد و من هنوز زنده ام ... دیدی ... من به این راحتی ها نخواهم مرد ... ولی کاش میشد ... به همین راحتی مرد ... یه چیز دیگه اینکه من امروز رفته بودم امتحان درسی 3 واحدی رو بدم که اصلا برش نداشته بودم .... دو نقطه دی .. میبینی ... چه دانشجوی فعال و حواس جمعی ام ... اینا رو ول کن ... میدونی ....هر دفعه...
-
I
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1382 18:41
It's Our Little Secret Ladies One day in the Garden of Eden, Eve calls out to God: "God, I have a problem!" "What's the problem, Eve?" asks God. "God, I know you created me and provided this beautiful garden and all of these wonderful animals and that hilarious comedic snake, but I'm just not happy." "Why is that,...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 بهمنماه سال 1382 20:03
من مطمئنم که استاد صفایی بهترین جنبه وجودی خودش رو به من نشون میده و کاری میکنه که من درس سی رو پاس کنم .. وای اگه بدونی چه گندی زدم .... ولی هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که اتفاق نیوفتد .... در نتیجه من ایت ترم تمام درسهام رو پاس میکنم و مشروط هم نمیشم .... ای وای ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 بهمنماه سال 1382 11:11
ساعت 10 و 45 دقیقه اینجا تهران است صدای شیرین بیچاره که امروز امتحان اکسل داره .... وای بچه ها ... دیدین آدم بعد از یه مدتی فیلم گذشته خودش رو میبینه چقدر شرمنده میشه .... این مدتی که بلاگ اسکای خراب بود خب من هم دیگه به اینجا سر نزده بودم ... حالا که دوباره اومدم و این چند نوشته آخر رو خوندم اولین چیزی که به ذهنم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 آذرماه سال 1382 15:24
دیگه این غوزک پام یاری رفتن نداره لبهای خشکیده ام حرفی واسه گفتن نداره . . .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1382 12:37
سلام .... خب من اول یه معذرت خواهی به همه عزیزانم بدهکارم .... ببخشید ... حقیقتش اینه که من مودمم الان یه 3 هفته ای هست که مشکل داره و من چون از سخت افزار هیچی حالیم نیست خودم بهش دست نزدم ... و از اون ورم نبردمش جایی که ببینن دردش چیه ... آخه بدون ماشین واقعا درد آوره .. این طرف و اون طرف رفتن ... در نتیجه باید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آذرماه سال 1382 11:18
ما صد در صد در برابر همه تجربه هایمان مسئول هستیم . هر اندیشه ای که از ذهن ما میگذرد, آینده ما را می آفریند. نقطه اقتدار همواره در لحظه حال است. عذاب هر کس به دلیل انزجار از خویش و احساس گناه است. درونی ترین احساس هر کس این است : آنچنان که باید خوب نیستم .این تنها یک اندیشه است و اندیشه را میتوان عوض کرد. انزجار و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 آذرماه سال 1382 14:06
سلام و درود فراوان بر شما همه بندگان پاک خدا ... آغاز سال 22 شیرینی رو به همه اونهایی که براشون مهم یا جالبه از جمله خودم تبریک میگم ..... ترشیدم مادر ... 22 سال از این عمر تلف شد و هیچ سودی حاصل نشد .... امیدوارم در این مدتی که نمیدونم چقدره ... یه تغییراتی در این زندگی ... ( آخه بگم چی) من حاصل بشه .... من باید...
-
دین دار یا بی دین یا نصفه دین یا ....
شنبه 17 آبانماه سال 1382 12:01
آره میدونم خیلی وقته ننوشتم ... ولی این دلیل نمیشه که تو این مدت چیزی برای نوشتن نداشتم ... تو این مدت خیلی اتفاقها افتاده ... مامانم بیمارستان بود و کار من شده بود رفت آمد از خونه به بیمارستان از بیمارستان به دانشگاه از دانشگاه به شرکت از شرکت به بیمارستان ... گاهی اوقات خیلی مسیرها برام سخت میشه ... فکر کن .......
-
دوباره ....
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1382 23:42
یادمه هر سال شوق و اشتیاق خاصی داشتم واسه اول مهر ... هفته قبلش میرفتم و مانتو مقنعه و کفش و کیف میخریدم ... بعد دفتر و خودکار و پاککن ... این مداد نوکی خوشگله .... این خودکاره نرمتره .... یه کلاسور میخوام ... دفتر سام ( sam ) یا نهال ... ورق کلاسور هم میخوام با مارک woman چه شوقی .... چه ذوقی ... حالا چی .... حتی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 شهریورماه سال 1382 19:28
چهار میثاق در فرهنگ سرخپوستان وجود داره که به من خیلی کمک کرد : اولین میثاق : با کلام خود گناه نکنید دومین میثاق : هیچ چیز را به خود نگیرید سومین میثاق : تصورات باطل نکنید چهارمین میثاق : همیشه بیشترین تلاشتان را بکنید تقدیم به حلقه آتش آنان که این راه را رفته اند انان که در راهند و آنان که خواهند آمد تا قدم در راه...