-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1383 23:27
دفعه اول که بپری تو آب یخ یخ یخ ..... ممکنه نتونی 1 ثانیه هم توش بمونی ..... ممکنه تیک تیک بلرزی .... ممکنه سکته کنی .... ممکنه بمیری ... زودی میای بیرون میگی ..... اوخ اوخ اوخ .... یخ کردم .... دفعه اولی که بندازنت تو آب داغ ...... پوستت قرمز میشه .... شاید بسوزه .... نفست میگیره ..... زودی میای بیرون و میگی وووی ووی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 مردادماه سال 1383 12:54
دلم تنگه واسه بوی تن تو واسه بوسه زدنهای لب تو برای خنده های کودکانت واسه شرم نگاه عاشقانت واسه نوازش پر خواهش تو واسه آغوش پر آرمش تو . . ای کاش میشد .......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 مردادماه سال 1383 20:53
هنوز یه روز نشده تو خونه ام و .... حوصله ام به قدری سر رفته که اگه درش رو برداری اگه همش هم بزنی حتی ایگه زیرشو خاموش کنی ..... بازم تمام دنیا رو میگیره .... دیروز صبح دوباره من و مامی جان جر و بحثمون شد ... و من از اونجایی که میدونستم اگه ادامه بدم طوفان میاد خونمون رو میبره اون دور دورا ... جلوی دهنمو گرفتم و حرفامو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 مردادماه سال 1383 21:42
خداوند تو را برکت دهد و همیشه با تو باشد و هر چه قدر تو خسته باشی او بیشتر با تو خواهد بود .... جبران خلیل جبران خریدم واسه جاده .... ولی بهش نمیدم .....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1383 13:11
فکر کنم ... این دفعه دیگه قضیه جدیه .... دیگه نمیرم شرکت بابا ... آقا بیکار شدیم .... . . امروز داشتم یه نگاه به این وبلاگ در پیتم میکردم .... دیدم توش همه چیز رو تو مردشور خونه شستم گذاشتم کنار .... هیچ کی هم هیچی نگفته که دختر شرم کن ... حیا کن .... خانم باش ... د هه ... . . . . - من نمیدونم .. حالا خواستی با خانمه...
-
hello .....
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1383 17:07
don't try to fix me i'm not broken
-
آقای ....
سهشنبه 6 مردادماه سال 1383 22:05
. . . - با احساسترین آدمها هم بعضی وقتها بوسشون نمیاد . فقط آهنگ گوش کردنشون میاد. - نه خیر .. تو بی احساسی - از کجا فهمیدی؟ - کلاغه - سلام بهش برسون - اومممم ..... نه .. نمیشه - چطور؟ -من اگه بهش سلام برسونم و بگم که اون گفته که تو بی احساسی اونوقت با من قهر میشه اونوقت دیگه هیچی بهم نمیگه - خب پس سلام نرسون ... قهر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مردادماه سال 1383 22:37
من نمیدونم یعنی اگه حکومت عوض شه اگه بلوز و شلوار پوشیدن آزاد بشه اگه مانتو پوشیدن اجباری نباشه اونوقت بازم به یه دختری که بلوز بلند با شلوار جین گشاد و روسری به شر با یه کولی که معلومه داره میره ورزش باهم گیر میدن و متلک میندازن ... ای خدا امروز انقدر حرس خوردم حرس خوردم .... معده و روده و خلاصه همه جام باد کرد .......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1383 19:49
وقتی بخوای .... نه وقتی میخوای نه اگخ خواستی نه اگه احساس کنی نه اگه فکر کنی که .... نه اگه میشد .... نه اگه بشه .... . . . مردشور این زمان کوفتی رو ببره که عقب جلو نمیشه ... هر غلطی بخوای بکنی دیره ..... دیر ... اون کلمه دو حرفی ای که خوردی دیگه خوردی ..... حتی اگه بالا هم بیاری .... دیگه دیره آدم باید .... نور خدا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 تیرماه سال 1383 12:27
سلام ...... امروز اززیر پل سید خندان که رد میشدم دو تا آقا نشسته بودن .... شبه این فیلمها ... خودشون رو جمع کرده بودن و یه کت انداخته بودن روشونه هاشون .... عینهو این فیلما ..... داشتن سیگار میکشیدن ..... نمیدونم تو چه جور حالتی بودن.... گویا بهش میگن خماری .... نمی دونم چه حالتیه ... از کنارشون که رد شدم بوی تهفن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 تیرماه سال 1383 14:21
آخ جووووون .... امشب میریم شهر بازی ..... میدونی من چندیم ساله که نرفتم ... یوهو .... دلتم بسوزه .... فقط . . . مجردهای رو راه میدن؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 تیرماه سال 1383 16:47
سل .... من اومدم بگم که .... . . . اوممممم . . . والا ..... . . . میخواستم که .... . . . . بگو ... . . . چی میگن ..... . . این .... چیز .... . . . .همین دیگه .... .. . . .... . .. الان میگم .... . . . وایسا ... . . . آخه .... . . . . چیز .. این اون . . . نه همون ... . . همین دیگه .... چی بود؟ . . . . بگو . . . همممم ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1383 05:42
ساعت چهار و 10 دقیقه صبح روز پنجشنبه است . دیشب اصلا نخوابیدم ..... الان داره بارون میاد ..... رعدو برق های باحالی هم داره .... از اون صداها که من وقتی بچه بودم با وحشت ذوق میکردم .... داشتم قرآن میخوندم که ی هو بارون صدام زد .... رفتم تو حیاط زیرش .... تند تر شد .... فکر کنم خوشحال شد .... حالا مثلا ..... همچین با...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 تیرماه سال 1383 21:05
حرفام این تویه .....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 تیرماه سال 1383 15:46
امروز برای من روز .... نمیدونم خوب ... بد ..... نمیدونم ..... امروز بعد از مدتها بغض کردم ..... خیلی وقت بود که اینطور نشده بود .... اکثرا یا عصبانی میشم و داد میزنم یا میزنم زیر گریه ... یا غش غش میخندم .... یا در و دیوار رو میترکونم .... ولی امروز بغض کردم ..... تمام قوام رو هم جمع کردم که نترکه .... نشد .... هر چی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 تیرماه سال 1383 20:41
برای اینکه یاد بگیری که وابسته به کسی نشی باید گریه کنی باید زخمی بشی باید له بشی دوباره پا بشی دوبار تیکه تیکه تیکه شی بعد خودت تیکه های خودتو بهم بدوزونی دوباره پاره پاره شی دوباره وصله پینه کنی برای اینکه نسبت به طرفت احساس مالکیت نکنی و فقط به چشم یه عشق لحظه ای و نه جاوندان نگاه کنی .. برای اینکه ازش سئوال نپرسی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 تیرماه سال 1383 20:44
سلام امروز آپ دیت نکرده بودم ..گفتم بیام این کار رو بکنم .... اتفاق عجیب و جالب تازه ای رخ نداده که من برات بگم .... فقط اینکه امتحانام تموم شد . الان دیگه تابستونه .... هییییی ....... مثلا من ذوق کردم .... امروز طبق معمول همیشه که کاشته شده بودم سر قرار رفتم و ر.ی پل رومی نشستم ... انقدر حال دااااااااااااااااااد که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1383 14:19
میدونی چی خیلی خیلی بده ؟!! اینکه آدم از ساعت ۱۰ صبح برنامه هاشو مرتب و منظم بچینه! برای ساعت باهم بودن هم کلی چک و چونه بزنه که ۲ نه ۲:۳۰ بعدم قول بده که داره میره که برنامه ها رو ردیف کنه .... بعد .... یه هو تو ساعت ۲ پاشی بری جایی که باید و تازه بفهمی که طرفت هنوز تو خونه خوابه ..... نه میخوام بدونم چه مجازاتی باید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1383 00:51
شاید ... یه تق نه یه توق نه یه تلنگر نه یه تالاپ نه یه تولوپ نه یه چک نه یه متلک برخورنده نه یه کتک جانانه نه یه بوس نه یه ناز نه یه نگاه مهربون نه یه نگاه خشمناک نه یه نامه نه یه حرف نه یه دعا نه چند رکعت نماز نه خوندن قرآن نه سر گذاشتن رو پای مامان نه آب بازی کردن با بابا نه راه رفتن رو چمن نه خوابیدن رو آب نه تاب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 تیرماه سال 1383 12:49
خمیازه های پشت سر هم .... خستگی و کوفتکی شدید در طول عمر 22 ساله ام احساسای که الان دارم تا حالا نداشتم .... فقط بگم که انقدر نا ندارم که حتی کلمات رو درست تایپ کنم .... خداوند را شکر که اکنون تکنولوژی پیشرفت کرده و میتوان با فشار اندکی رو دکمه ها کیبورد احساسات سست و بی نا رو هم بیان کرد .... امروز امتحان دارم .......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 تیرماه سال 1383 22:18
تموم شد ........ چه زود چه تلخ ...... عین ته خیار ....... عین حقیقت .......... زندگی همینه ....... نه نمیخوام از این زندگی متنفرم ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 تیرماه سال 1383 20:56
راننده تاکسی .... یه پسر جوون .... مرتب حرف میزنه .... انگار داره تو دادگاه خودشو توجیح میکنه .... بله خانم .... منم درس خوندم .... مکانیک ..... بعد از اینکه تموم شد حال نکردم واسه کسی کار کنم ... اینطوری راحتترم .... صبح هر موقع بخوام بیدار میشم .... هر موقع بخوام میام ... میرم .... البته میخوام ادامه بدم برم فوق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 تیرماه سال 1383 19:34
نمیدونم چرا انقدر گه شدم ... شاید تاثیر این قرصها باشه ... ترمهای پیش اگه درس نمیخوندم .... حداقل آخر ترم یه کم اصطراب میگرفتتم ... میشستم شب امتحان یه نگاهی به کتابا مینداختم ... ولی الان ... بگی یه ریزه دلم شور میزنه .......... نمیزنه ....... انگار نه انگار ....... ای وای کمک ... بابا یکی منو دعوا کنه برم سر درسم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1383 23:46
تو مال من میشی استغفرالله ایال من میشی اوه اوه .... واه واه .... میدونی چیه؟ من زن هر کس نمیشم .... هر کس و نا کس نمیشم .... . . . به کس کسونم نمیده .... به همه کسونم نمیده ... ... به من میده سرکار عالی کی باشن؟ عاشقم ...عاشق بی دلم من دلت کجاست؟ فنا شد ..... فنای اون چشا شد کدوم چشم؟ همون چشم که خواب برده کدوم خواب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1383 20:09
ببینم .... کی میگه اپی لیدی خوبه ؟ .... نه آقا جان مفت هم نمی ارزه .. فقط درد داره و بس ... ایش ... مردم .... گیرم که دندونهاشو نمیشمرن .... مدتهاست که کارم تکراری شده .... منظورم تو خونه است ... مرتب پای کامپیوتر میشینم و این بازی بی نمک اسپایدر رو دوباره دوباره رو هاردش وین میشم ... حوصله ندارم ... امتحانا برام شده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 تیرماه سال 1383 14:13
آقا دیروز عجب سنا خشکی رفتیم ... من معمولا تو سنا عرق نمیکنم... ولی ایندفعه خدا بود ... خوب سنایی بود ... خوووووووووووووووب ... امروز امیر علی اینجاست ... جون منو گرفته ... انقدر که شیطون و ورووجکه ... همه جا رو به هم ریخته .... سی دی های منم کش رفته .... اونم چه سی دیهایی .... انقدرم کتکم زده که همه جام کبوده .......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 تیرماه سال 1383 10:25
یه هو یه باره یه دفعه بی ناز بی نوز بی چک بی چونه ساده عاشقانه لطیف سنتی مدرن بی منطق منطقی آمریکایی کودکانه . . اصلا نفهمیدم کی اتفاق افتاد .... چی شد که اینطور شد ... انگار دست من نبود ... هیچ حسی بهم نگفت نرو جلو .... هیچ وجودی جلوم رو نگرفت .... بر عکس همه با هم هلم دادن ... . . چیزی نگذشته چه زود دلتنگش میشم ......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 تیرماه سال 1383 00:35
متنفرم .... از آداب و رسوم ایرانی متنفرم .... از اینکه در هر لحظه باید مواظب حرکاتت باشی تا یه وقت از فلان حرکتت برداشت بد نشه حالم به هم میخوره ..... اوقم میگیره ... از اینجا .. بم میاد ... بعضی وقتها از این مردم کوته فکر احمق حالم بهم میخوره ....
-
کمک ...
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1383 19:29
من فکر کردم که اگه یه نفر دیگه عاشق شیما بشه .... شیما راحت اون پسره رو که اذیتش کرده فراموش میکنه ... واسه همین اول فکر کردم مخ یکیو براش بزنم که مخ اونو بزنه .... بعد دیدم نه این کاره نیستم ...... تازه شاید طرف ناتو از آب درومد ..... نه ... از این شوخی ها نمیشه با شیمامون کرد ... میزنه هم خودشو هم منو میکشه ... خر...
-
هزارپا ........
سهشنبه 2 تیرماه سال 1383 21:41
هیچ فکر نمیکرم .... هزاپای رو دستم بتونه انقدر باعث دردسر بشه .... باید برم یه فکری به حالش بکنم ..... کسی دکتری سراغ داره که کار لیزر بکنه ؟ نمیدونم ......... شایدم باعث قرص درد سر شده و من خودم خبر ندارم ... چه میدونم والا .... دنیاست دیگه .... راستی .... امروز تو داروخونه آقاهه بغل کرمی که خریدم 800 تا اشانتیون هم...