امروز برای من روز ....
نمیدونم خوب ... بد ..... نمیدونم ..... امروز بعد از مدتها بغض کردم ..... خیلی وقت بود که اینطور نشده بود .... اکثرا یا عصبانی میشم و داد میزنم یا میزنم زیر گریه ... یا غش غش میخندم .... یا در و دیوار رو میترکونم ....
ولی امروز بغض کردم ..... تمام قوام رو هم جمع کردم که نترکه .... نشد .... هر چی خواستم از زیرش در برم نشد .... بغض بزرگ گلوم رو گرفت و نفسم رو بند آوورد .... ولی
نترکید ....
نمیدونم بهش میگن موفقیت ؟! یا شکست ..... نه ............. من امروز با موفقیت بغضم رو تو خودم خورد کردم ....
میدونی ...
شاید یه کم آدمتر شده باشم ...
در جهانی که عصا از کور میدزدند .... پی محبت گشتن حماقت است ..... یا تو اون چیزی هستی که باید یا اینکه ننه من غریبم بازی درنیار که اینجا رو باختی ...... گه هم بارت نمیکنن ..... تا وقتی خمیر قابل انعطافی باشی .... میتونی وجود داشته باشی ......... و گر نه ......... گور پدر پدر فلانت ....
یادش خیر ی خانم رضایی بود و یه دنیا نصیحت ( معلم ادبیاتمون بود)
میگفت :
ای خانم .... اون موقع ها مردم بیکار بودم مجنون و فراد میشدن ... .الا .... مجنون کار نداشت بکنه میرفت به لیلی فکر میکرد
الان دیگه مردم وقت این کارا رو ندارن ....
کار
زندگی
کامپوتر
اینترنت
اونترنت
تلفن
تلویزون
ماهواره
اووووووووووووووووه
الان دیگه کی وقت داره بره سراغ دل ....
.
.
.
.
چند وقت دگه ازت میپرسن : خب اون چی شد ؟
جواب میدی : چه میدونم , با خودش درگیر بود. جنبه نداشت . حالیش نمیشد من چی میگم و چی میخوام منم گفتم گور بابات .... خوش اومدی ....
اونوقت دوتای غش غش میخندن .....
زندگی همینه .....
توش ننه من غریبم بازی دربیاری ....... از رو شیکمت حرف زدی .......... نزدی .........
خب خب کوچولوی ۲۲ ساله
از این ماجرا چه درسی گرفتی؟
آقا اجازه !
فهمیدیم که .......
برای اینکه یاد بگیری که وابسته به کسی نشی
باید گریه کنی
باید زخمی بشی
باید له بشی
دوباره پا بشی
دوبار تیکه تیکه تیکه شی
بعد خودت تیکه های خودتو بهم بدوزونی
دوباره پاره پاره شی
دوباره وصله پینه کنی
برای اینکه نسبت به طرفت احساس مالکیت نکنی و فقط به چشم یه عشق لحظه ای و نه جاوندان نگاه کنی ..
برای اینکه ازش سئوال نپرسی که کجا میره و وقتی با تو نیست با کیه و چی کار میکنه
برای اینکه وقتی از کس دیگه ای حرف زد خون خونتو نخوره و با خونسردی و خوشرویی جوابشو بدی
برای اینکه نسبت به بی تفاوتی هاش بی تفاوت باشی
برای اینکه اگه ولت کرد رفت بازم خوش باشی
برای اینکه به شنیدن هر روزه صداش عادت نکنی
برای اینکه هر شب با فکرش نخوابی ...
برای اینکه وقتی بهت میگه نه ناراحت نشی
برای اینکه وقتی بهش میگی نه شرمنده نشی
برای اینکه وقتی حریمی شکست تو باهاش خورد نشی
.
.
.
برای اینکه دچار نشی ....
باید بارها تالاپی بخوری زمین و دوباره و دوباره و دوباره بلند شی ....
برای اینکه دایره کامل بشی باید اول تالاق تالاق بعد تالاپ تالاپ بعد تپ تپ .... با جاهای سخت و تیغ دار برخورد کنی ...
میدونی
....
من هر بار تو این امتحان روفوزه میشم ....
مگه یه درس رو چند بار ارائه میدن ...
من آخرشم فارغ التحصیل نمیشم ...
سلام
امروز آپ دیت نکرده بودم ..گفتم بیام این کار رو بکنم ....
اتفاق عجیب و جالب تازه ای رخ نداده که من برات بگم .... فقط اینکه امتحانام تموم شد . الان دیگه تابستونه .... هییییی .......
مثلا من ذوق کردم ....
امروز طبق معمول همیشه که کاشته شده بودم سر قرار رفتم و ر.ی پل رومی نشستم ...
انقدر حال دااااااااااااااااااد که نگو
رودخونه تمیز با درختهای سبز خوشگل .... و یک عدد کتاب عشق رقص زندگی اثر اوشو ...
به به
چه حالی کردم ...
البته از اونجایی که همیشه یک زد حال وسط مقدار انبوهی خوشی موجوده ... این عمله ها هی اومدن از بغل من رد شدن و هی نگاه کردن ... انگاری که من از مریخ اومدم ...
بعدشم آقامون اومد و به جای معذرت خواهی که این باعت رشد این همه درخت تنومند زیر پای من شده گفت : چرا مثل دختر فراریها نشستی اینجا!
ولی من بخشیدمش تا لحظات خوشی باهم داشته باشیم .... گرچه در مقابل بخشش های اون باید هم میبخشیدم ....
وای ما چقدر هر دومون بخشنده ایم .... نه؟( دو نقطه دی )
حالا بهش نگین که من چقولیشو کردم ها .... منو مییییییییییییییی کشه!!!! ....
میدونی !
احساس میکنم دوباره بچه شدم ....
شاید هم بودم . حالیم نشده بوده تا حالا ....
راستی امروز مامان برام یه دامن خرید ........... هورا ....... من بزای اولین بار دامن پوشیدم ....
هوریا ..... آخ جون ....