بهت بگم که من ...

البته تو باید اینم بدونی که من ...

من البته ...

میدونی ... من ....

آره بابا ... من ....

همونطور که من ....

من میدونم که ...

همین که من ....

منم دیگه ....

آره .... خب ... من ...اصولا ...

اینطوریه که من ...

بگم که ... من ....

من

من

من

من

من

من

.

.

.

ای بابا .... چقدر من من میکنی ..... با این من من هات نیم من هم که نیستی .....

وارد حمام شدم ....

طبق معمول اول یه کم خیس خوردم ....

بعد سرم رو شامپو مالی کردم ...

بعد خودمو شستیدم ...

بعد رفتم زیر دوش آب خنک ....

بعد .......

.

.

.

هیچی ... یه کف حوم پر از خون شد ...

آیینه افتاد رو سرویس داخل حمام .... سرویس دسشتویی هم افتاد رو ساق پای بنده ... و یک شکاف عمیق ایجاد فرمود ....

حالا فک کن ... منم نمیدونستم چه خاکی تو سرم کنم .... حوله ام رو هم یادم رفته بود ببرم ... دیگه خودت تصور کن ....

حالا اینا هیچی ....

رفتم این خانمه بدنجنس ... از این آمپولهای بی حسی زد به پام که بخیه اش کنه ... جیغ تا آسمون هفتم میرفت ... البته اگه جلو دهنم رو نمیگرفتم ... ولی من رعایت حیا رو کردم و دو دستی جلوی هوارم رو گرفتم ...

در نتیجه سر درد شدم ..

البته باز نمیدونم سر دردم از درد بود یا از هر و کر این دو تا پرستار خانم با اون آقای دکتری که انگاری جای بخیه پای بنده دارن گپ میزنن و قاه قاه میخندن ....

اومممم .

.

.

پام اوف شد ....

اونم کجا .... ساق پام .... اونم روش ....

پنجشنبه مهمونی داشتیما .. حالا مجبودم شلوار بپوشم ...

.

.

.

نمی خوام ......

مثلا اومدیم یه جا که راحت هر چی تو دلمونه بریزیم بیرون ....
مردشور این ....
بی خیال ...
این دو روزه همش احساس میکنم .... یه چیزی کمه .... یه چیزی این وسطا گمه .... نیست ....
دلم براش تنگ شده ...