برام خیلی جالبه وقتی میبینم مامان چطور با هیجان داره برام از اون دنیا و روح میگه و اصرار داره من رو قانع کنه که به چیزهایی که وجود داره یا نداره اعتقاد و نه احتمال داشته باشم ...

شیما داره کتاب دانته رو میخونه .....

توش یه عالمه عکسه ... از جهنم و بهشت ....

شیما هم براش جالبه و حتی عجیبه که بعضیها به روح و جهان بعد از مرگ اعتقاد ندارن ... و یا براشون مهم نیست بعد از مردنشون چی میشه ....

راستی چرا این همه نوشته راجع به این جور چیزها هست ؟!

حالا بلاخره یه طوری میشه دیگه ....

چرا بعضیها همش گیر میدن که چی میشه چی نمیشه .....

- علی تو به روح اعتقاد داری؟

- نه

- نه؟

- نه

- دیدی تبسم ... بیشتر پسرها به روح اعتقاد ندارن

- خب آخه بیشتر پسرها میخوان دخترها رو اذیت کنن

- دهه ..... علی ... اذیت نکن دیگه .. بگو اعتقاد داری؟

- آره

- نیما تو اعتقاد داری؟

- آره

- چرا؟

- شبها باهاشون بازی میکنم ( غش غش میخنده )

- اذیت نکن نیما .... بگو واقعا چرا اعتقاد داری

- نمیدونم ... احساس میکنم ... هست

- به اون دنیا چی؟

- آره ..... نه ..... نمیدونم ...... بیخیال اینا چیه میپرسی ..... به چه درد میخوره

- خب خیلی مهمه .... اینکه تو به قرآن اعتقد داشته باشی ... بعد اگر درست باشه ببرنت اون دنیا پدرتو میارن جلو چشت ..

- غلط میکنن ....

- به خدا که نمیتونی بگی

- چرا .... میگم ..... 1400 سال پیش یه محمد فرستادی ... انتظار داری الان همه به حرفاش گوش کنن .... باید آپ تو دیتش میکردی دیگه .... .کردم که کردم ..... اصلا خوب کردم ..... تقصیر خودته ....

.

.

.

نتیجه بحث :

انقدر خندیدیم که دل و رودمون ریخت بیرون ..... ولی من فکر میکنم ... تا نباشد چیزکی .... مرد نگویند چیزها .....

 

 

اگه خداوند لطف کنه و منو از رو زمین برداره ... بسیار ازش ممنون میشم .... آخه اینم شد زندگی؟ سوتی پشت سوتی ....

یه مدت شرکت نبودم ها ...

این امیر علی فضول .... اومده همه کاسه کوزه مار و به هم ریخته .... ایش ....

بچه هم انقدر تغس میشه ! (تقس رو درست نوشتم؟)

طفلکی بابام شکه شده .....

آخه تقصیر من نیست که ... اگه چیزهایی که به نظر من خلاف نیست .... به نظر این بابا جونم هم خلاف نباشه ... مشکلمون حل میشه ...

 

 

 

 

 

عاشق که شدم

دنیا یه بادکنک بزرگ قرمز شد و هوا رفت

اونقدر بالا و بالا رفت تا چسبید به خورشید و ترکید

حالا مواظبم این وفعه یه نخ به سر دنیا ببندم

که خیلی بالا نره

میترسم این بار یا گم شه یا بترکه ...

 

 

 

همه میرن جلو پنجره تا مردم رو ببینن .... آسمون رو ببینن خیابون رو ببینن .... یه کم دلشون باز شه

ولی این پنجره من خیلی عوضیه

هر وقت میرم جلوش

فقط خودمو نشون میده

دیگه حالم داره از ریخت خودم به هم میخوره! ....

شل سیلور استاین ...

این بچه ... کم کم داره منو عاشق خودش میکنه ها ..... آهای بچه ... با تو ام ...... کمتر منو عاشق خودت کن .... آخه گناه دارم ....

 

دفعه اول که بپری تو آب یخ یخ یخ ..... ممکنه نتونی 1 ثانیه هم توش بمونی ..... ممکنه تیک تیک بلرزی .... ممکنه سکته کنی .... ممکنه بمیری ... زودی میای بیرون میگی ..... اوخ اوخ اوخ .... یخ کردم ....

دفعه اولی که بندازنت تو آب داغ ...... پوستت قرمز میشه ....  شاید بسوزه .... نفست میگیره ..... زودی میای بیرون و میگی وووی ووی وووی .. سووووووختم ....

ولی وقتی از تو آب یخ درت آووردنت پرتت کردن تو آب داغ ....

بعد دوباره از تو آب یخ درت بیارن بندازنت تو اب یخ .....

به دوباره .... سه باره ..... چهار باره ...... پنچ باره ...... ششصد باره ....

اونوقت نه تنها .... بدنت لمس میشه و داغی و یخی رو احساس نمیکنی .... هیچ ....

 

.

.

.

گاهی هوس میکنی ...... بپری ........... باور کن ...

 

.

.

.

.

 

 

 

موهاشو مثل گلدسته .....

به زیر چارقدش بسته 

 

چارقد گلدار که باباش

سوقاتی آوورده براش

 

خورشید اومد آفتاب اومد

ماه اومد و مهتاب اومد

سوی گها بی تاب اومد

 

چقدر قشنگه ..... مثل آسمون صاف و یه رنگه

اسفند کنم دود .... نخوره نظر از چشم حسود .....