- سلام

- سلام شنل قرمزی

- دهه ... تو آقا گرگه ای پس ....

- نه , من شکارچیم ..... اومدم شنل قرمزی رو از تو شیکم آقا گرگه درارم .... اومدم گرگه رو بکشم ....

.

.

.

- سلام

- چطوری؟

- مرسی , تو خوبی؟ ....

- نوکرتیم

- میدونی ... من یه نکته رو هنوز نفهمیدم .... اونم اینکه شکارچی چرا شنل قرمزی رو از تو شیکم آقا گرگه دروورد .....

بر حسب وظیفه اینکار رو کرد یا اینکه شنل قرمزی رو دوست داشت؟

- خب معلومه .... بر حسب وظیفه بود .... حالا اومدیم و شنل قرمزی نبود ...تومون قرمزی بود .... باید درش میوورد دیگه وگر نه میمرد بدبخت تو شیکم آقا گرگه ....

- ممممم ...... پس که اینطور ....

- آره ه ه ه ه ......

- باشه ..... کاری نداری ....

- قربوست .....

.

.

.



دلم میخواد یه مدت نا معلوم برم یه گوشه ای از شمال گم و گور شم .....

بالای اون کوههایی که پر از درخت و برگهای سبزه ....

یه کلبه کوچولو با حدااقل امکانات .... تنها ......... تنهای تنها ........

حوصله هیچ بنی بشری رو ندارم .....

 

کاش بلد بودم طی طریق کنم .......

میدونی .....

دیروز یه هو هوس کردم بمیرم ...... منظورم اینکه که یه هو دلم خواست برم اون دنیا رو ببینم ...... ولی نمیشه .... چون جایی که شاید برگشتی براش نباشه ......

ولی دلم خواست برم ببینم اون دنیا چطوریه .

دلم خواست بدونم اصلا اون دنیا هست یا نه .... یا اگه از این دنیای 4 عنصری رفتم بیرون .... اون دنیا چطوریه؟  ....... دلم میخواد اوج بگیرم ... نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگفت اون دنیا بالاست .... جاذبه زمینی نداره .....

دلم میخواست بودن روح بدون بدن رو تجربه کنم .....

 

این روزها حال عجیبی دارم

دائم دلم میخواد برم کوه ....

روی آب شناور باشم

رو چمن ها پابرهنه راه برم ....

چادر نماز سفید سرم کنم

 

دائم دوست دارم سرم بذارم رو قرآن .... قرآنی که هنوز درست نمیدونم چیه ....

دلم میخواد دائم با صدای آب و رودخونه برقصم ....

 

.

.

.

 

این روزها هیچ چیز مادی و خاکی جذبم نمیکنه ....

صدای زنگ تلفن کلافه ام میکنه ....

هیچ میلی به خوردن غذا ندارم ....

هیچ شوقی برای کسب درامد و پول و .... ندارم

 

این روزها حسی رو دارم که تا حالا نداشتم

نمیدونم چرا ؟

این روزها آرامش خاصی دارم که تا حالا نداشتم ....

 

این روزها .........

نظرات 6 + ارسال نظر
فرید یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:18 ب.ظ http://www.zendegi.tk

سلام... این روز ها همه دوست دارن این کارارو بکنن! اما زندگی و روزمرگی نمی زاره . سعی کن این نیازت رو درست هدایتش کنی

کلاغ یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:32 ب.ظ http://kalagheaseman.blogsky.com

هر بار به همین فکرا فرو می رفتم به یاد شعر سهراب می افتادم : زندگی خالی نیست ! مهربانی هست سیب هست ایمان هست .... ولی جدیدا من هم به همین حس مبتلا شدم که دیگه سهراب هم نمیتونه رفعش کنه ...

ملکه برفی یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:33 ب.ظ http://malakeyebarfi.persianblog.com

به اینهمه حس های قشنگت حسودیم میشه...خوش به حالت!!!

سمانه یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 11:46 ب.ظ http://nameha.blogsky.com/

زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق .
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود ....

هیچ دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:12 ق.ظ

داری تو هم هیچ میشی. تبریک میگم.

مهرداد دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 10:44 ب.ظ

چطور خبر ندارید که آقای هاشمی طبا دکتر نیستند و با یک فوق لیسانس صنایع ادعای خدایی میکنند .اونم تو رشته کامپیوتر که فقط لیسانسشو دارند. اگر دقت کنید میبیند که ایشون فقط سر تا پا ادعا هستند و یک حراف فوق العاده که این موقعیت استادی رو هم به خاطر پارتی کلفتشون به دست آوردند. ایشون برادر زاده مهندس هاشمی طبا رییس اسبق کمیته ملی المپیک هستند که شکر خدا از کار بر کنار شدند (مرتیکه شیره ای) البته در جای دیگری مشغول چپاول هستند .لازمه به اطلاعتون برسونم که نوید خان فقط بلدند ادای استادای با کلاس رو در بیارند و امثال شما دختر دانشجو های ظاهر بین رو شیفته خودشون بکنند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد