.
.
.
.
.
.
چه قصه ها که وفا گفتی با من ....
تو بی محبتی کنو جانا یا من ؟!!!!!
تو چنان شرر به خدا خبر ز خدا نداری ....
رود آتش از سر آن سرا که تو پا گذاری ....
سوز دلم را تو ندانی ...... آتش جانم ننشانی ...
با غمت در آویزم ..... وز بلا نپرهیزم .....
پیش از آن برم بنشین ....
کز میان برخیزم ...
رو به تو کردم به خدا خو به تو کردم که هم آغوش تو باشم ....
دل به تو بستم .... به امیدت بنشستم که نمیدونم چی چی ت. باشم ...
.
.
.
چه زیبا بودی ، آن زمان که دروغ می گفتی !
بله بله! یاد ایام بخیر عجب روزگاری بودا!
تو بی محبتی با من!
... از وفا
سلام... یه ترانهء محشر با یه صدای خوب در اوج احساس... میچسبه... راستی به منم سر بزنی خوشحال میشم...