خوابیده بودم رو تخت که اومد بالا سرم ...

- شیرین؟

- جونم

- من میترسم

- خب بیا اینجا پیش من بخواب ....

- خب ...

اومد کنارم با کلی وول وول خوردن خوابید ....

.

.

- شیرین؟

- جان

- من سردمه ...

- خب برو اون پتو رو بیار بنداز روت .... یا اصلا برو کولر رو خاموش کن ...

- نه تو اگه دستت رو بندازی دور کمرم گرمم میشه ...

- آخی ... بیا ... بچم سردشه ..

بغلش کردم و بوسیدمش ....

.

.

.

- شیرین؟

- هااا

- من تو رو خیلی دوستت دارم ...

- منم دوستت دارم ... حالا بخواب ... خب؟

- خب

.

.

.

- شیرین؟

- چیه؟

- امروز که رفتی فکر کردم دیگه نمیای .... انقدر گریه کردم که نگو ....

- من که بهت گفته بودم .... اینجور موقع ها برو تو اتاقت ... هد فون بذار تو گوشات آهنگ گوش کن ... باشه؟

- باشه

.

.

.

- شیرین

- دیگه چیه؟

- به من قول بده خودتو نکشی

- باشه ... قول میدم .... حالا بخوابیم ... من خیلی خسته ام ها ....

- باشه ...

.

.

.

- شیرین؟

- پریشاد؟

- ها ها

- بخواب

- خب

.

.

.

- شیرین

.

.

.

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 12:28 ب.ظ http://mordab.blogsky.com

فريد یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.zendegi.tk

سلام عليکم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد