I

It's Our Little Secret Ladies

One day in the Garden of Eden, Eve calls out to God:
"God, I have a problem!"
"What's the problem, Eve?" asks God.
"God, I know you created me
and provided this beautiful garden
and all of these wonderful animals
and that hilarious comedic snake,
but I'm just not happy."

"Why is that, Eve?" came the reply from above.

"God, I am lonely, and I'm sick to death of apples."

"Well, Eve, in that case, I have a solution.
I shall create man for you...
But this man will be a flawed creature,
with many bad traits.
He'll lie, cheat, and be vain glorious;
all in all, he'll give you a hard time.
But, on the plus side, he'll be bigger,
faster, and will like to hunt and kill things.
He will look silly when he's aroused,
but since you've been complaining,
I'll create him in such a way
that he will satisfy your physical needs.
He will be witless and will revel in childish things
like fighting and kicking a ball about.
He won't be too smart,
so he'll also need your advice to think properly."

"Sounds great," says Eve,
with an ironically raised eyebrow.
"What's the catch, God?"

"Well ... you can have him on one condition."

"What's that, God?"
"As I said, he'll be proud, arrogant,
and self-admiring...
So you'll have to let him believe that I made him first.

Just remember, it's our little secret...
You know, woman to woman."

 

نظرات 9 + ارسال نظر
ارش نامور دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:20 ب.ظ

Adam and Eve

After spending time with Eve, Adam was walking in the Garden with God. Adam told God how much the woman meant to him and how blessed he was to have her.


Adam began to ask questions about her.


Adam: Lord, Eve is beautiful.
Why did you make her so beautiful?
God: So you will always want to look at her.

Adam: Lord, her skin is so soft.
Why did you make her skin so soft?
God: So you will always want to touch her.

Adam: She always smells so good.
Lord, why did you make her smell so good?
God: So you will always want to be near her.

Adam: That's wonderful Lord, and I don't want to seem ungrateful,
but why did you make her so stupid?
God: So she would love you.

هیچ دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 11:09 ب.ظ

عجب....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:18 ق.ظ

وای شیرین٬ ماه بود!!! با اینکه برام پای تلفن تعریف کردی٬ ولی نتونستم نیام و نظر ندم!
درسته که این راز بود و نباید برملا می‌شد٬ ولی خوب شد علنیش کردی!
راستی به این آقای آرش خان نامور بگم که: دلیل سوالی که آدم(استغفرا...) از خدا کرده بود٬ همون خصوصیات قشنگش بود که خدا برای حوا توضیح داده بود! یعنی دور از جون شما و همه‌ی پسرای فامیلمون٬ آقایون همشون (stupid) هستن( فارسیش رو نگفتم چون تو ذوق می‌زنه)!! و در ضمن مطمئن باش خدا(she) بعد از اینکه این جواب رو به آدم( بازم استغفرا...) داده٬ رفته برای حوا تعریف کرده و دو تایی با هم کلی خندیدن. آخه نه که بنده خدا آدم( بگیم آقایون!!) خودخواه و خوش باور و... احمق....بودن٬ حالا که خدا با این جوابش سرکارشون گذاشته و علاوه بر stupid ٬ پشت گوششون رم مخملی کرده٬ دیگه خنده بازاره . وااااااای٬ خدا و حوا چقدر بهتون بخندن. :))‌‌ :)) :)) :)) :))
راستی ....یادم رفت بگم...بعد از اینکه خدا اینا رو واسه حوا تعریف کرد و کلی به ریش آقایون خندیدن٬ بهش گفت: یه وقت چیزی در مورد اینیکی مسئله هم به طرف نگیا... این یه رازه بین من و تو...می‌دونی.... خانومونه!!!!....
:))‌‌ :))‌‌‌ :)) :)) :))
آقایون ناراحت نشنا٬ منظورم همه ی آقایون بود به جز شما که اینجا تشریف اوردید!
but......
:)) :)) :))
shirin.you know what i`m talking about....
you know what I mean when I said the last sentence!!!!
lol..... ;)

تبسم سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:20 ق.ظ

یادم رفت اسمم رو بگم.......نظر قبلیه مال منه‌ D:

بابالنگ دراز سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 01:09 ق.ظ http://babalengderaze.persianblog.com

من اینجور بیل میرم ... میشه فارسی اسپیک کنید خانوم محترم

گمنــــــــام مــــــــــــــرد سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 02:00 ق.ظ http://sogand-ke.blogsky.com

سلام دوست خوب من...ممنون از حضور سبز و گرم شما......وبلاگ من به روز شد..خوشحال میشم حضور گرم شما رو دوباره ببینم....این شعر هم تقدیم به شما یاور همیشه مومنبوی گندم مال من...هر چی که دارم مال تو...یک وجب خاک مال من...هر چی میکارم مال تو....اهل تاونی این قبیله مشرقیم...توای این مسافر شیشه ای شهر فرنگ....پوستم از جنس شبه پوست تو از مخمل یاس..و..........

آشوب چهارشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 11:54 ب.ظ

چرا زدی کانال ۲ من انگلیش بیلمیرم ..

ارش نامور پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 06:07 ق.ظ

mikhastam ke be in khanome tabasom khanoom begam ke shoma harjori ke deleton bekhad mitoonin fekr konin. hich ejbari nist
vali shoma ha ham daste kami az ma ha nadarin........

تبسم پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:44 ب.ظ

آرش خان کی به کیه؟ من احمق ...دور از جون تو احمق....
کیو دیدی احمق نباشه؟؟ همه یه جورایی قاطی دارن !
;)
باز الان شیرین شاکی میشه که وبلاگم رو کردین چت روم. ;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد