ساعت 10 و 45 دقیقه اینجا تهران است صدای شیرین بیچاره که امروز امتحان اکسل داره ....
وای بچه ها ... دیدین آدم بعد از یه مدتی فیلم گذشته خودش رو میبینه چقدر شرمنده میشه .... این مدتی که بلاگ اسکای خراب بود خب من هم دیگه به اینجا سر نزده بودم ...
حالا که دوباره اومدم و این چند نوشته آخر رو خوندم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که واه واه ...
عجب آدم گندی اینها رو نوشته ... واقعا کار و زندگی نداشته که نشسته این اراجیف رو به هم بافته .... کسی که اینها رو نوشته معلومه انقدر بیکاره ... که میشینه بهاین چیزها فکر میکنه ... عوض اینکه بشینه 4 تا کتاب بخونه .... و چیز یاد بگیره.... وای که چقدر بچه است هنوز .... کسی که انقدر بیکاره .... چطور به خودش اجازه داده راجع به دیگران نظر بده ...
ای ... حالم بد شد ....
تصمیم گرفتم همشو پاک کنم ... ولی گفتم بذار بمونه تا بدونم که هر روز با روز قبل چقدر فرق خواهم کرد....
حالا تو فکر کن .... میگن یه روزی هست مثل قیامت که آدم همه چیز رو یادش میاد ....
وای که چه روز گندی باید باشه ... البته واسه من که انقدر تو زندگیم راه کج و کوله رفتم و از رو هم نرفتم ....
عیب نداره ... من خودم رو به خاطر این خطاها میبخشم و آزاد میکنم ....
گذشته تمام شده ...
من اکنون برمیگزینم که زندگی دلخواهم را بیافرینم ....
پیغام داداشی به شدت تکونم داد ...." تا کی میخوای ادامه بدی؟" .....
حامد راست میگه .... خونه تکونی .... کوه ..... آره ....
باید برم ....
میبینم صورتم رو تو آینه
با لبی خسته میپرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی میخواد
اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمیشه هر چی میبینم
چشمام رو یه لحظه رو هم میذارم
به خودم میگم که این صورتکه
میتونم از صورتم برش دارم
میکشم دستم رو صورتم
هر چی باید بدونم دستم میگه
من رو تو آیینه نشون میده
میگه این تویی نه هیچ کس دیگه
جای پاهای تموم قصه ها
رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونـــده بــه جــــا
آیینه میگه تو همونی که یه روز
میخواستی خورشید و با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده
داری بی صدا تو قلبت میمیری
میشکنم آیینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه میشکنه هزار تیکه میشه
اما باز تو هر تیکه اش عکش منه
عکسها با دهن کجی بهم میگن
چشم امید رو ببر از آسمون
روزها با هم دیگه فرقی ندارن
بوی کهنه گی میدن همشون
سلام....
فقط اینکه مواظب باش، بازم عجله نکرده باشی!!! من کمی،فقط کمی میفهمم! و اونم اینه که یکم داری از توی جاده خاکی و بیراهه حرکت میکنی و این رو هم به این دلیل بهت گفتم چون هر چی باشه یه مدت خیلی کم خیال میکردم با ما رو راستی و ما(جامعهی داراباد) رو از خودت میدونی!(اینم گلهی من)
امیدوارم تو راه برگشتن به جاده اصلی موفق باشی. همیشه راه های آسفالته رو نمیشه راحت پیدا کرد اما اگر پیدا کردی می تونی با دنده ۵ هم توش بگازی. (البته اگر بعد از اون تصادف دست فرمونت بهتر شده باشه)
سلام... اگر من کارگردان بودم بهت فيلم نميدادم بازی کنی... چون نه بازی بلدی و نه بهت دروغ ياد دادن... مثل هميشه عالی... موفق باشی و هميشه نويسان...
سلام!
روز از نو٬ روزی از نو. شیرینی تازه ....
موفق باشی.
جالبّود
(:| البته برعکسش!
ببینم تو همون شیرین نامه ها تو نمایشگاه وب و وپ هستی ؟؟؟ عجیبه
چقدر تغییر..
سلام دوست عزیز...ممنون از همراهی گرم شما....وبلاگ زیبایی داری...از هر لحاظ بوی دل میده بوی صفا میده......سبز شاد و پیروز باشی اپدیت کردم قالب هم عوض کردم خوشحال میشم بیاد و نظر با ارزشتون رو بگید.......دوست شما..گمنام مرد