سام اولیک!
فکر کنم مهدی راست میگه ... ولی خب گاهی اوقات آدم واقعاً نیاز داره که غر بزنه! و بد بیراه بگه!
حتی ....
چوبه دار بر پامی کنند , بیرون سلولم .
25 دقیقه وقت دارم .
25 دقیقه دیگر در جهنم خواهم بود .
24 دقیقه وقت دارم .
آخرین غذای من کمی لوبیاست .
23 دقیقه مانده است .
هیچ کی نمیپرسد چه احساسی دارم .
22 دقیقه مانده است .
به فرمانده نامه نوشتم , لعنت به همه اونها .
آه ... 21 دقیقه دیگر باید بروم .
به شهردار تلفن میکنم , رفته ناهار بخوره .
20 دقیقه دیگر وقت دارم .
کلانتر میگوید , « پسر , میخوام مردنت رو ببینم » .
19 دقیقه مانده .
به صورتش نگاه میکنم و میخندم ... به چشمهایش تف میکنم .
18 دقیقه دیگر وقت دارم .
رئیس زندان را صدا میزنم تا بیاید و به حرفهایم گوش دهد .
17 دقیقه باقیست .
میگوید : « یک هفه , نه , سه هفته دیگر خبرم کن .
حالا 16 دقیقه وقت داری»
وکیلم می گوید :متاسفانه نتونستم کاری برات بکنم .
م م م م .... 15 دقیقه مانده .
اشکالی نداره , اگه خیلی ناراحتی بیا جات رو با من عوض کن .
14 دقیقه وقت دارم .
پدر روحانی می آید تا روحم را نجات دهد .
در این 13 دقیقه باقی مانده .
از آتیش و سوختن میگه , اما من احساس میکنم که سخت سردمه .
12 دقیقه دیگه وقت دارم .
چوبه دار رو امتحان میکنند . پشتم میلرزه .
11 دقیقه وقت دارم .
چوبه دار عالیست و کارش حرف ندارد .
10 دقیقه وقت دارم .
منتظرم که عفوم کنند ... آزادم کنند .
در این 9 دقیقه باقی مانده .
اما این فیلم سینمایی نیست بلکه خب ... به جهنم .
8 دقیقه وقت دارم .
حالا از نردبان بالا میروم تا بر سکوی اعدام قرار گیرم .
7دقیقه وقت دارم .
بهتر است حواسم جمع قدمهام باشهد و اگر نه پاهام میشکنه!
6 دقیقه وقت دارم .
حالا پام روی سکو و سرم تو حلقه است .
5 دقیقه باقیست .
یالا , عجله کنید چیزی بیارید و طناب رو پاره کنید .
4 دقیقه وقت دارم .
حالا میتونم تپه ها رو تماشا کنم , آسمون رو ببینم .
3 دقیقه باقیست .
مردن , مردن انسان به راستی نکبت بار است.
2 دقیقه وقت دارم .
صدای کرکس ها را میشنوم , صدای کلاغها رت میشنوم .
1 دقیقه مانده.
و حالا شنا میکنم و می ی ی ی ی ورم م م م م م م ....
( شل سیلور استاین )
اینقد شمارش معکوس رفتی
که دیگه روم نمی شه بگم یه سر به دکه سیا سمبو بزن
عالی بود. مطلب قبلی رو ببر به سامولیک . جاش اونجاست.
نمی دونم. اما فکرش هم قشنگه. وقتی موقع مرگت رو بدونی و بدونی که روبروی یه دشت اعدام میشی.
راستی یه چیزه دیگه. فکر می کنم وبلاگت خرابه. چون پیغام های قبلیت و پاک می کنه. نمی دونم. شایدم خودت پاک می کنی!!!
حس خیلی بدی را تشریح کردی یه جورایی ناراحت شدم
راستی شیرین وبلاگت جالب بود