پری .........

22 ساله شدم .... با دکترای ادبیات در جیبم .... سالهایی که رفت ... مثل حباب ترکید .....

 

 

 

 

 

 

 

میدونی نوشتن یه حال غریبی داره ....

ذهن رو متوجه چیزی میکنه که ورای توست ..... اینجام نفس یه جوری نابود میشه ..... و این شور و ولوله , این قدم زدنها ... و یک دفعه یه چیزی به ذهنت میرسه .... میزنه به کله ات .... میری طرف میز و قلم و کاغد و .........

کو .......

این قلم رو کجا گذاشتم من؟ ..........

.

.

.

آری نوشتن یک شور عاشقانه است ....... لحظه ای در اون من .... با من .... هیچ فاصله ای نداره .......

من منم .... از کسی هم رو درواسی ندارم .......

 

 

 

- به به …. تو چقدر قشنگی گوشه دلم …. هیچ میدونی تو قشنگ ترین موجودی هستی که تا حالا دیدم …

- آره

- چند تا دوست داری؟

- دو تا

- اسماشون چیه؟

- مامان و بابا ….