زنان و لبخند خدا

مردها از زنان میترسند.

این ترسی است که از فاصله ای به دوری زندگی بدان رسیده اند.

ترسی است که از روز نخست در دلشان نهفته است و تنها ترس از تن و چهره و قلب زن نیست , بلکه ترس از زندگی و ترس از خدا نیز هست.

چرا که زن و خدا پیوندی نزدیک با یکدیگر دارند.

زن چگونه موجودی است؟

هیچ کس را توانایی پاسخ گفتن بدین پرسش نیست, اگرچه جمله آدمیان را زن به دنیا آورده و غذا داده و در گهواره پرورده و مراقبت کرده و تسلی داده است.

زنان در مرتبه خدای گونگی نیستند. زنان به تمامی در مرتبه خدای گونه گی نیستند و برای رسیدن بدین شأن مختصر چیزهایی کم دارند و این بسیار اندک تر از آن چیزهایی است که مردان نیازمند آنند.

 

زنان نفس زندگی اند, چرا که زندگی نزدیکتر از هر چیز دیگر به لبخند خداست.

زنان به نیابت از خدا پاسدار ساحت زندگی اند.احساس زلالی که از زندگانی گذرا در دل می نشیند و حس ریشه داری که از حیات جاودان در کُنه روح ماست, همه از دل وجود آنان بر می خیزد.

 

و مردان که نمی توانند بر هراس خود از زنان فایق ایند می انگارند که در فریب و جنگ و کار موفق به غلبه بر این احساس می شوند , حال آنکه هیچ گاه به راستی بر آن چیرگی نمی یابند.

مردان به خاطر ترس ابدی که از زنان در دل دارند , تا ابد محکوم به آنند که به شناخت آنان راه نبرند و از زندگی و خدا نیز چیزی در نیابند.

و از آنجا که مکانهای مقدس مانند کلیسا نیز به دست مردان بنا شده ناچار این بنیادها نیز از زنان بیمناکند و این همان بیمی است که از خدا در دل دارند و از این روست که در پیِ رام کردن آنان و این اند و خام اندیشانه می کوشند تا حیات محض را در بستر خردمندانه احکام و آیینها جای دهند.

 

برگرفته از کتاب :

رفیق اعلی ( کریستین بوبن)