کوه بازی ...

سلام ...

امروز کوه ... برف میومد .... بد هم میبارید ... دهنمو که باز میکردم میتونستم تیکه یخ بخورم ...

راهی هم که باید میرفتیم بالا بد لیز  بود پایین اومدنی .. جونم ددرفت ... همینطور جون فربد( دونطقه دی )

آره .... امروز بر و بچ وبلاگ درآباد هم بودند .... البته نه همشون ....من و  محمد و کیا و سینا و مانی اگه اشتباه نکنم بعدش ... تبس و گالیور و پسر عموش هم بهمون پیوستن ...

بیشتر از یه ایستگاه بلالا نرفتیم ...

داشتیم صحبت میکردیم .. که یهو یه آقای پیری درومد که زن و مرد نامحرم با هم صحبت نکنند ... و چه میدونم من از منکراتم واین حرفها .... بعدم به مانی توپید که مواظب حرف زدنش باشه چون اول تذکر بهد پاترول بعد خیابون وزرا بعد سلول و شلاق ...

یه لحظه هر چی گفت تو ذهنم مجسم کردم ... تنم لرزید ...

ساکت شدیم ...

مردشور مملکت رو ببره .... روز جمعه اومده بودیم یه حالی ببرم بعد از عمری بچ ها رو دیده بودیم و داشتیم حال و احوال میکردیم ... ایش .... آخه تو که نمیدونی ... حدود 3 هفته پیش ... یه پلیس 110 به من تبس سر اینکه روسری تبس موقع رانندگی افتاده بود گیر داد ... شب کذایی شد .... منم اتفاقا برات نوشتم چیزی در حدود 2 صفح ولی پاک شد ...

ولی خلاصه اش این که من از این موجودات متنفرم ....

چطور به خودشون اجازه میدن ... من که نمیفهمم ....

خلاصه که بعد از صبحانه موقع برگشتن ... این آقای پیر مرد منکراتی گیری داد سه پبچه ... حالا حرف برن کی نزن ....

منم حسابی سردم بود و شده بودم عین آدم برفی ... از پشت میزدم با پای فربد که بریم .... بریم ....

بلاخره خلاصمون کرد .... و برگشتیم پایین .

بعدشم اومدیم خونه  و دوتایی خوابیدیم تا پژمان اومد دنبال تبس ... بعدم که من تمام هیکلم درد میکنه و باید میرفتم امتحان بدم ....

بعدم همین ....

بازم میریم ... دوشنبه ... یا سه شنبه ... کسی میاد؟ ...