ایستاده بود کنار جدول .....
جلوش یه فضای باز بود .....
راه زیادی نبود ...... شاید با ۴ تا پرش میشد به اون شمشادها رسید و باز با ۴ تا پرش دیگه به مقصد ....
ولی یه مشکلی وسط این ۴ پرش وجود داره ..... گویا .....
این موجودات ... بزرگ  و کوچیک ..... که اول کوچیکند ولی وقتی نزدیک میشن .... بزرگ و بزرگتر میشن و با اینکه نمیپرن ولی از تو خیلی تندتر حرکت میکنن ....
تو هر چی توان داری جمع میکنی .....
و میدویی .....
۱ ....۲ ......
۳ .....
و
.
.
.
.
تموم شد ....... تو میمیری ...........
جسدت هم .... چیزی ازش نمیمونه ......
.
.
.
.
گربه ها محکومند که یه طرف اتوبان زندگی کنن .....
چون احمق ها نمیدونن ..... پل عابر هوایی چیه؟!!!!!!.....
.
.
.
خب که چی؟!