سلام ......

امروز اززیر پل سید خندان که رد میشدم دو تا آقا نشسته بودن ....

شبه این فیلمها ...

خودشون رو جمع کرده بودن و یه کت انداخته بودن روشونه هاشون .... عینهو این فیلما ..... داشتن سیگار میکشیدن ..... نمیدونم تو چه جور حالتی بودن....

گویا بهش میگن خماری ....

نمی دونم چه حالتیه ...

از کنارشون که رد شدم بوی تهفن شدیدی میدادن .... حالت تهوع بهم دست داد ....

با خودم فکر کردم .... اینا هم آدمیزاد هستن .... دادرای دودست دوچشم ... دو گوش ... یه بینی ... یه دهن ...... اسکلت .... دست .... پا .... قلب .....

.

.

.

شب جمعه ... وقتی تو سفره سنتی نشستی ..... با دوستات ..... همتون دارین غش غش میخندین .... و قلیون میکشین ...

یه پسر جوون ..... با لباس پاره ... با چهره شهرستانی.... با شلوار خمره ای .... از اون دسته پسرها که بهشون میگن عمله ....

وقتی از جلو رستوران رد میشه .... زل میزه تو چشمات ..... میشینه لب جوب .......... همینطور نگات میکنه .....

پشتت رو میکنی و به همراه دوستات چند تا فحش خواهر مادربهش میدی .....

 

ولی ......

اگه یه پسر شهرستانی بودی

اگه برای کار تهران اومده بودی

اگه شب جمعه بود

اگه تنها بودی

اگه جای خواب نداشتی

اگه دوستی نداشتی

اگه از فرط خستگی و گرسنگی خوابت نمیبرد

اگه از جلو مغازههای رنگ و وارنگ رد شدی

اگه به یه رستوران سنتی که از توش بوی کباب و غلیون میومد رد شدی

اگه 4 تا دختر جوون دیدی که با چهره های شاد و خندون دارن از خنده ریسه میرن و هی رو هم ولو میشن ....

آیا .....

.

.

.

.

- شیرین

- ها

- میخوام یه سئوال ازت بپرسم

- واستا رفتیم شام بخوریم بپرس

- نه من شام نمیخورم . میخوام الان بپرسم

- خب من میخورم . تو بپرس

- نه الان

- بپرس بابا

- شیرین

- ها

- اگه من خواهرت نبودم و دوستت بودم

- یعنی تبسم بودی؟

- نه .... یکی از دوستات که روش تعصب نداری

- مروارید مثلا؟

- مثلا

- خب

- اونوقت اگه میخواستم با یه پسری مثل هامون دوست بشم و نظر تو رو میخواستم تو چی میگفتی؟

- هیچی

- نمیگفتی پسر خوبیه .... بده؟

- نه

- خب اگه ازت میپرسید که باهاش دوست بشم یا نه چی میگفتی

- میگفتم بشو

- اگه میگفتم بهم گفته میخود باهام ازدواح کنه .... چی میگفتی

- خب گفته

- خب حالا اگه میفهمیدی که دروغ گفته بوده راجع بهش چی میگفتی؟

- خب گفته دیگه

- یعنی چی؟

- یعنی یه چیزی گفته ... حالا فهمیده چه گهی خورده ... زده زیرش .... همین ........ شیما ... عزیز دلم ..... چند بار باید بهت بگم .... حرفهایی که پسر دخترها به هم میزنن ... اکثرش حرفه ..... حرف ......... ای بابا ..... تو هم میری سوئد عقلت میاد سرجاش ....

 

 

 

اه ............ منفرم از این که آقای فخار همش اینجا سیگار میکشه ... من دیگه اینجا کار نمیکنم ....

نظرات 5 + ارسال نظر
سید عدنان سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 05:11 ب.ظ http://soozeshgh.persianblog.com

به این آقاهه بگو سیگار نکشه.. خیلی بوی تعفن میده.. آهان راستی بلاخره قلیون یا غلیون؟! :d

وحید چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 09:42 ق.ظ http://booda2003.persianblog

woow
بعضی وقتها زیباییها آنقدر ساده هستند که ما هم خیلی ساده از کنارشان رد می شیم ٬ همینطور زشتیهایی که خودمون به صورت قراردادی زشت می دونیمشون.

پس ٬ تعاریفی که ما واسهء هر چیزی داریم ٬ هست که یک جوری به هر چیزی ارزش میده؟ مگه نه؟

بانو چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:11 ب.ظ http://banoo.blogsky.com

سلام

......

برای کدومش نظر بدم ؟

اون پسره شهرستانی ؟یا هامون؟

یا شیما ؟یا اون دو تا معتادا؟

یا خود شیرین با اون راهنماییاش:d


اینجا شب شده ولی من دنبال روز میگشتم....

به اون آقای فخار هم توصیه میکنم دیگه سیگار نکشه

اونجا..






چون اگه تو بری.....




مصطفی چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:04 ب.ظ http://shahabnoor.persanblog.com

این حسای نوستالژیکه زیاد جدیش نگیرید.
منم اینجوری بودم حتی بچه شهرستانی هم بودم بعد از بس این چیزا رو دیدم دیگه الان خوب شدم!!
اگه یکی از گشنگی هم جلوم بمیره زیاد دلخور نمی شم
شما هم باید بیشتر تمرین کنی خوب می شی:)

تبسم یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:52 ق.ظ

آقا هرکی هر جور راحته!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد